جنگ یک تخیل شاعرانه نیست!
نگاهی به مجموعه شعر «دریا لباس خاکی من بود» به کوشش حسن یعقوبی
«دریا لباس خاکی من بود» دومین دفتر از شعرهای دفاع مقدس شاعران استان سمنان است که به کوشش حسن یعقوبی منتشر شده و شاعرانی که شعرشان در این مجموعه آمده، نه زمان سرایش شعرهاشان مشخص است [«شعر جنگ» پس از جنگ است یا در حین جنگ؟] نه سن و سال تقویمیشان و از این رو، دشوار مینماید که ببینیم این نگرش به جنگ هشت ساله از سر تجربه است یا تخیل!
طبیعتاً «متن»، با ما، با «ما»ی مخاطب در سخن است و روشن میکند که قضایا چیست و به کجا راه میبرد اما چنین گزیدههایی اگر با اطلاعاتی از این دست همراه باشند، هم کار مخاطب و هم کار منتقد را سهلتر میکنند و شاعران هم، در معرض قضاوت عادلانه تری قرار میگیرند. آنچه کتاب به ما میگوید این است که حسن یعقوبی، خود، متولد 1356 است و زمانی که جنگ به پایان رسیده یازده سال بیشتر نداشته و مسلماً نمیتوانسته تجربهای ملموس از جنگ در جبهه ها داشته باشد و به بروزات پشت جبهه هم، آنقدر وقوف نداشته که بتواند تصویرگر آن دوران باشد پس فقط میماند استعانت او از مدارک و شواهد آن روزگار که با تخیلاش یکی شود. از او، دو غزل در کتاب آمده که نخستینشان، با نام «چند بیت سوخته» تقدیم شده« به مادران لالههای مفقودالاثر»؛ خب، بخوانیم و ببینیم این شاعر چه تصویری از «جنگ» به مخاطب ارائه میدهد:
شعله میکشم هنوز ای نگاه آتشین |
چند بیت سوخته، مانده از دلم همین |
ای ترانه تر ز رود، ای پرندهتر ز باد |
آشیان گرفتهای، در کجای این زمین؟ |
نیستی ولی سحر، جار میزند نسیم |
عطر روشن تو را، با زبان یاسمین |
کرخه کرخه اشک شد، در سکوت من رها |
کرده جبهه جبهه بغض، پشت لحظهها کمین |
پیر شد، شکسته شد، مادری که سالها |
بی صدا نشسته است در تلاطم این چنین |
گردی از مزار خود، مهربان! روانه کن |
تا که جان ببخشیام، در غروب واپسین |
غزل خوبی است گرچه وامدار زبان شاعرانی است که روزگار جنگ را آزمودند و غزلی را ارائه دادند که نهتنها جان مایهاش، که شکل و شمایلش هم متأثر از «زبان متداول آن روزگار» بود. مشکل اما این نیست! مشکل از آنجا شروع میشود که «جنگ» غایب است در این شعر و ما فقط با رویکردهای شاعرانه درباره مقولهای که میتواند لزوماً این جنگ [که هر جنگی] نباشد روبروییم. آیا میتوان «یوسف گمگشته باز آید به کنعان، غم مخور» را شعر جنگ زمان حافظ انگاشت که در باره شهدا یا مفقودالاثرهای جنگ یا مغولان سروده؟
«شعر جنگ» فقط با «جبهه جبهه بغض» یا «کرخه کرخه اشک»، شکل نمیگیرد [یادمان باشد که این نوع «تخیل»، اصلاً تازه نیست و بارها در شعرهای دیگر تکرار شده] ما باید «جنگ» را ببینیم. «شعر جنگ» پس از جنگ، موقعی هویت مییابد و معنا پیدا میکند که نسل پس از جنگ بتواند از خلال آن، آن شخصیتها و وضعیت و زمان و مکان را ببیند و تجربه کند؛ وگرنه امکان سرودن شعر خوش سر و شکل، با هر ایدهای وجود دارد، ندارد؟! فهرست شاعران کتاب را که مرور میکنی یک دفعه میبینی که برخی اسمها، اسامی شاعران «جنگ آزموده»اند و تفاوت، از همین منظر مشخص میشود. «علی رضا قزوه»، مسلماً نه فقط حوزه استعدادش، بلکه افق تجربهاش هم متفاوت است با شاعرانی که جنگ را نیازموده، تخیل خرج میکنند تنها.
قطاری هر شب
از ایستگاه خاطرهات میرود به اندیمشک
قطاری هر شب
از ایستگاه جمجمهات
تا آتش چاههای نفت
قطارهای یک طرفه
با پردههای چفیه و باران
دریچههای قلبت که بسته میشود
قطار به تونل رسیده است
نفس که تنگ میشود
چفیه را با اشک، خیس کن
شیمیایی ست
دلت که میگیرد
فوری بخواب
خمپاره است!
و پیش از آن که ماسک خود را
به ماه تعارف کنی
نخل و ستاره را به عقب بفرست
قطار، سوت میزند
و جوانیات برایش دست تکان میدهد
قطار خالی است
ماه لکوموتیو را میراند
و فرشته ها
تو را و قطار اندیمشک را
به آسمان میبرند!
کتاب، با آن که مشخصات سن و سالی شاعران خود را مشخص نکرده اما برخی نامها که آشنایند به ما میگویند که کارشان باید متفاوت هم باشد از همان لحاظ که گفته شد: تجربه جنگ. پشت جلد این مجموعه، یک «پاره شعر» آمده که خیلی تر و تازه است و مخاطب مشتاق میشود که ببیند مال این شاعران نوپای «جنگ نیازموده» است که اگر باشد، واقعاً غافلگیرکننده است اما در می یابد که دود از کنده بلند میشود هنوز و این «پاره شعر» از شعر «دریا لباس خاکی من بود» علیرضا قزوه جدا شده و به پشت جلد راه یافته:
... گفتند: نام کوچکتان...
گفتم: دریا!
گفتند: از کدام شهر...
گفتم: دریا!
گفتند: گروه خونیتان...
دریا پلاک گردن من بود
دریا لباس خاکی من بود
گفتم: دریا!
دریا پلاک گردن من بود
دریا لباس خاکی من بود
و نام دسته ما هم دریا بود
و نام تمام گردان ها دریاست
اروند هم به دریا میریزد...
خب، همزبانش نواست هم ما «کلان روایتی» به نام جنگ را در کل شعر [نه فقط این پاره از آن ] میبینیم هم مشخص است که این شاعر، روایت خودش را دارد از زمانه خودش یعنی قرار نیست بنشیند خاطره بخواند فیلم مستند ببیند داستان بخواند فیلم خبری ببیند تا بتواند روزهایی را که خود تجربه نکرده برای ما تصویر کند. مگر میشود چنین کرد؟ به گمانم ما باید تجدیدنظری بکنیم. درباب «تجربهگریزی» متداول این سالها؛ این «تجربهگریزی»، «تاریخگریزی» به بار میآورد و یک دفعه میبینید، جنگی که در شعر «جنگ نیازمودهها» شکل گرفته، حافظه و خاطرات ما را هم محاصره کرده است. جنگ هشت ساله، یک تخیل شاعرانه نبود یک واقعیت بود.
ایران بخش هنر مردان خدا - سیفی